گزارش تصویری

نشست اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده

نشست اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده
نشست اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده
نشست اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده
نشست اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده
نشست اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده
نشست اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده

اولین نشست تخصصی تربیت کودک و نوجوان به همت مرکز یادگیری میم برگزار شد: یکشنبه 23 خردادماه اولین نشست تخصصی تربیت کودک و نوجوان با موضوع اثرات تربیتی تعامل فرزندان در خانواده با حضور خانم دکتر فهیمه فداکار؛ دکتری تخصصی مشاوره و مدرس دانشگاه به همت مرکز یادگیری میم در موسسه تبیان برگزار گردید. در طی این نشست، دکتر فداکار ضمن بررسی تاریخچه دیدگاه های مختلف پیرامون "تعداد فرزندان در خانواده"‌ در جوامع مختلف؛ به به بیان اینکه تعدد فرزندان چه نتایجی به دنبال دارد، آیا تعدد فرزندان دارای کارکرد است یا خیر و اگر کارکرد دارد، این کارکرد از چه جنس است، پرداختند. وی در این راستا، نکاتی درخصوص مسائلی همچون؛ نقش تعاملات اجتماعی در رشد مهارت های ارتباطی فرزندان، اثرات رابطه‌های خواهر برادری، حیطه و کیفیت این روابط، سازگاری فززندان با شرایط مختلف در خانواده، یادگیری تقسیم امکانات و رعایت نوبت، شکل گیری هویت کودک، بحران مسئولیت پذیری، الگو بودن فرزندان اول برای فرزندان بعدی در خانواده، شکل گیری تعاملات عاطفی افراد در خانواده، داشتن فرزند باکیفیت باوجود شرایط اقتصادی محدود و در آخر راهکارهای تعامل بیشتر فرزندان در شرایط فعلی با وجود ویروس منحوس کرونا، را بیان کردند که به شرح زیر است: در طول تاریخ، پیرامون تعداد فرزندان در خانواده دیدگاه های مختلفی وجود داشته است، گروهی طرفدار تک فرزندی و گروهی نیز که اغلب رویکرد مذهبی دارند، طرفدار داشتن فرزندان بیشتر هستند. اما در کشوری مثل چین، تک فرزندی رو به عنوان یک قانون اجتماعی قرار دارند، پس از چندین سال، در مورد مزایای این قانون صحبت شد و زمانی که این بچه ها بزرگتر شدند، متوجه برخی آسیب های تک فرزندی شدند. این موضوع جرقه این را زد که در کشورهای دیگر هم مطالعاتی صورت بگیرد تا معلوم شود که تعدد فرزندان چه نتایجی به دنبال دارد. ما نیز در این جلسه می خواهیم بررسی کنیم که تعدد فرزندان آیا دارای کارکرد است یا خیر و اگر کارکرد دارد، این کارکرد از چه جنس است؟ اینکه انسان موجودی اجتماعی است و اجتماعی بودن انسان و تعاملات او، به رشد او کمک می‌کند یک امر بدیهی است. در خانواده نیز تعاملاتی شکل می گیرد و عمیق ترین اثرات روحی انسان، توسط تعاملاتی شکل می گیرد که در خانواده رخ می دهد. این تعاملات شامل همه انواع تعاملات در خانواده است مانند تعامل زوجین، تعامل خواهر و برادر ها، تعامل والدین و فرزندان و ... اثرات این رابطه در روانشناسی مورد بحث بوده است. فروید در مورد روابط والد و فرزند بحث می کند و بعد از او آدلر به موضوع ترتیب تولد فرزندان می‌پردازد. تحقیقات نشان می‌دهد که رابطه خواهر و برادری از زمانی شروع می‌شود که مادر، فرزند دیگر را باردار است. بعضی تحقیقات نیز نشان می‌دهد که در سنین میانسالی، رابطه خواهر و برادری بسیار قدرتمند است و می‌تواند در مشکلات معمولی این سنین مانند افسردگی به افراد کمک کند. حیطه رابطه خواهر و برادری در ابعاد مختلف زندگی می‌تواند اثرگذار باشد، از مسئولیت پذیری گرفته تا حل تعارضات و زندگی مشترک و زندگی شغلی و ...؛ مسئله کیفیت رابطه مهم است اما منظور از کیفیت رابطه این نیست که خواهر و برادرها با هم دعوا نکنند و با هم مشکلی نداشته باشند، چراکه حتی در تعاملات خصمانه خواهر و برادری هم اگر یک تسهیلگر حضور داشته باشد هم می‌تواند راهی برای رشد وترقی افراد باشد. بعضی فکر می‌کنند اگر بچه ها با هم دعوا می‌کنند این به ضرر بچه هاست و فکر می‌کنند که قبل از حضور بچه دوم، چقدر زندگی بهتری برای فرزند اول بود و چقدر او فعال تر و خودانگیخته تر بود، چقدر بدون تعارض و شاد زندگی می‌کرد و ... اما گاهی ما یک گیاه را در آفتاب بسیار تندی قرار می‌دهیم  و فکر می‌کنیم که این گل در این آفتاب چقدر در حال اذیت شدن است و دارد خراب می‌شود. از طرف دیگر می‌بینیم که این آفتاب در ابتدا باعث می‌شود که گیاه پژمرده شود ولی کمی که می گذرد گیاه دوباره سرحال می‌شود و شاید از اولش هم سرحال تر شود. تجارب تعدد فرزندان هم به همین شکل است؛ فرزندان تجربه های جدی را پشت سر می گذارند، تجربه هایی که نیازمند فراگیری مهارت، تحمل و... است و زندگی دیگر همیشه در راحتی نیست. تعاملات خواهر و برادر ها کمی اذیت می‌شود ولی فرزندان را قوی تر می‌کند. گاهی ما می‌بینیم که کاملا والدین درگیر جدا کردن فرزندان هستند و همیشه تلاش می‌کنند که جنگ بین این ها را سامان دهند. در صورتیکه یکی از نکات تعدد فرزندان، این است که یاد بگیرند که در شرایطی که وفق مرادشان نیست چگونه ادامه دهند. مثلا اگر اسباب بازی برادرش را می‌خواهد، یک بار امتحان می‌کند و او را کتک می‌زند و می‌فهمد که کتک او را به نتیجه نمی‌رساند، پس تلاش می‌کند که به او باج دهد و دائما سعی می‌کند الگوهایی را تجربه کند که بزرگسالان از آنها استفاده می‌کنند. مثلا فکر می‌کند که اگر خواهرش گریه کند، او نمی‌تواند تلویزیون ببیند، پس راه هایی را تجربه می‌کند که گریه خواهرش را مدیریت کند. اینگونه بچه ها مهارت «سازگاری» را می‌آموزند. از اول که مارد باردار می‌شود، بچه های قبل از آن باید تقسیم را یاد بگیرند. بچه ها یاد می‌گیرند که دیگر مرکز همه توجهات نیستند و بحرانی شکل می‌گیرد. این بحران خودش را در شب ادراری، کابوس، بدخوابی و ... نشان می‌دهد. چراکه تا کنون در مرکز توجه بوده و همه او را دوست داشته‌اند و ناگهان کسی می‌آید که توجهات را جلب می‌کند و همین باعث بحران می‌شود. بخشی از این نیازمند مدیریت والدین است که به او هم توجه کنند و جایزه بدهند و با همراهی کنند ولی بخشی دیگر همچنان پابرجاست. این اتفاق در بچه های سوم دیگر رخ نمی‌دهد زیرا بچه های دوم از اول یاد گرفته‌اند این موضوع را. اساسا شرایط خانواده آنها را به سمتی می‌برد که یاد بگیرند نوعی تقسیم توجه در خانواده وجود دارد. این موضوع در بزرگسالی و خصوصا در ازدواج خودش را نشان می‌دهد. دختر جوانی که ازدواج می‌کند، نمی‌تواند فوتبال دیدن همسرش، رابطه همسرش با مادر همسرش، رابطه با دوست همسرش  و ... را نمی‌تواند به رسمیت بشناسد زیرا فکر می‌کند همه آنها شرکایی هستند که او را از همسرش دور می‌کند. اما بچه های سوم و چهارم دیگر چنین حسی ندارند زیرا می‌دانند که افراد می‌توانند مرکز توجه نباشند ولی رابطه عاطفی خوبی شکل بگیرد. معمولا گفته می‌شود که بچه هایی که چندفرزندی هستند، زمانی که مدرسه می‌روند خیلی خوب هستند. زیرا آنها تجاربی از تعاملات اجتماعی داشته‌اند و آنها به این نتیجه رسیده‌اند که چگونه می‌توانند در تعاملات گلیم خود را از آب بکشند. آنها این موضوع را با خواهر یا برادری تجربه کرده‌اند که با آن ها دعوا کرده است، کتک کاری کرده است، مویش را کشیده است ولی زمانی هم که دلش درد می‌کرده و گریه می‌کرده، ناراحت شده و گریه کرده است. این تجربه عمیق عاطفی همراه با تعارض های اجتماعی خیلی سازنده است. یک نکته مهم و مبنایی این است که شالوده شخصیت ما برای ادامه زندگی ما، بر مبنای آن چیزی است که ما از هویت خودمان می‌سازیم تا با این هویت منسجم بتوانیم در هر عرصه ای حاضر شویم و با مشکلات متنوع مواجه شویم. بچه هایی که در خانه تعاملات خوبی داشته‌اند، تصویری که از هویت خودشان دارند، تصویر فردی است که می‌تواند با دیگران به وجه احسن تعامل کند. این نگرش به او اعتماد به نفس تعامل با دیگران را هدیه می‌کند تا او نگاهی مثبت به توانایی های خودش داشته باشد. چنین افرادی را قیاس کنیم با کسانی که تک فرزند هستند و خیلی از او مراقبت شده است و مواظب بوده اند که کسی به او زور نگوید و با او دعوا نکند و ... در چنین شرایطی این افراد نمی‌توانند تعامل خوبی با دوستانشان داشته باشند. بعضی بچه ها در مدرسه با هم بازی می‌کنند، گروه تشکیل می‌دهند، تصمیم جمعی می‌گیرند که علیه یا له کسی باشند، با هم تعاملاتی دارند که بچه های تک فرزندی این قابلیت را ندارند. نتیجه این موضوع، نوعی منزوی بودن می شود که باعث می‌شود او در زمینه های دیگر مانند زمینه‌های تحصیلی هم عقب بماند زیرا اعتماد به نفس خود را از دست داده است یا مثلا دچار افسردگی می‌شود که چرا نمی تواند با دیگران تعامل کند. مثلا می‌بیند که فردی در گروه رهبر است ولی خودش هر چه سعی می‌کند نمی تواند نظر دیگران را جلب کند و حتی نمی‌تواند عضو گروه باشد. این موضوع در سنین نوجوانی خیلی خودش را نشان می‌دهد و همین باعث بروز رفتارهای ناهنجار می‌شود. او نمی‌تواند با دیگران ارتباط برقرار کند و برای همین مثلا فکر می‌کند که اگر سیگار بکشد فرد خاصی می‌شود یا پوشش خاصی اختیار می‌کند زیرا می‌خواهد در گروه محبوب باشد و اعتماد به نفس در گروه را کسب کند. ولی کسی که این تجربه تعاملات موفق را دارد، دیگر نیازی به اینگونه رفتارها ندارد و می‌تواند گروه دوستی خودش را مدیریت کند. یا برخی از دوستی هایی که به شدت وابستگی دارد ناشی از این است که افراد نمی‌توانند مرز رابطه را حفظ کنند. یکی از مولفه های این رابطه های آسیب زا که عموما در نوجوانی دیده می‌شود فقدان این نوع تعاملات میان فرزندان است. اگر کسی مشکلی داشته باشد که به آن واسطه نمی‌تواند دیگر بچه داشته باشد، ما به او می‌گوییم که تلاش کند تا موقعیت های مشابه را برای فرزندش ایجاد کند یعنی سعی کند تا موقعیت هایی را ایجاد کند تا او بتواند تجربه هایی شبیه به این را داشته باشد. ما امروز با بحران مسئولیت پذیری مواجهیم و کسانی را می‌بینیم که نزدیک سی سال دارند ولی هنوز یاد نگرفته‌اند که مسئولیت پذیر باشند چراکه تا کنون تمرین مسئولیت پذیری نکرده‌اند. (البته کیفیت و نحوه ورود والدین هم بسیار مهم است) اگر یک فرزند در خانه باشد، والدینی که اهل توجه باشند به هر حال یک مسئولیت‌هایی را به آن یک بچه خواهند داد مثلا سفره را جمع کند. اما وقتی بچه‌های دیگری هم باشند و او در نقش بزرگتری باشد که او مسئولیت بر عهده بگیرد که مثلا او زمین نخورد یا مسئولیت‌های عاطفی که مثلا خواهر یا برادرش ناراحت نباشد. به او این مسئولیت را می‌دهیم و در مورد این مسئولیت توضیحاتی به او می‌دهیم. مثلا به او می‌گوییم که ببین الان برف می‌آید و هوا سرد است و خواهرت می‌خواهد برود زیر برف. اگر برود سرما می‌خورد و ما باید کاری کنیم که او را راضی کنیم تا کاپشن بپوشد که سرما نخورد. پس سعی می‌کند که خواهرش را راضی کند و اینگونه متوجه آینده نگری می‌شود و این مسئولیت را می‌پذیرد. نکته موازی این اتفاق، این است که همین بچه بزرگ در موقعیتی شبیه به این به نسبت والدین قرار می‌گیرد. والدین به او می‌گویند که یادت هست وقتی خواهرت می‌خواست بیرون برود و می‌ترسیدی که سرما بخورد، تو چگونه احساس مسئولیت کردی؟ ما هم در مورد تو احساس مسئولیت می‌کنیم و نگران می‌شویم که تو دیروقت به خانه می‌آیی. این موضوع به بچه ها این مهارت را می‌دهد که به خودش از چشم والدین نگاه کند. زیرا او خودش قبلا این را تجربه کرده است. این اتفاق به والدین کمک می کند تا مسئولیت پذیری را در کودک ایجاد کنند و از طرف دیگر کمک می‌کند تا بتوانند مراودات خود را با کودکان تنظیم کنند. گاهی دیده می‌شود که مراجع، خشم عمیقی نسبت به برادرش دارد و دائما رفتارهای ناهنجار برادرش را می‌بیند زیرا که احساس مسئولیت نسبت به رفتارهای بد او دارد و الان دیگر نمی‌تواند به علت دوری این مسئولیت را انجام دهد. البته این احساس مسئولیت، فقط با خواهر و برادری ایجاد نمی‌شود ولی یکی از نقاط مهمش که در داده کاوی های در مورد بچه ها دیده می‌شود، داشتن خواهر و برادر یک اختلاف زیادی را در مسئولیت پذیری ایجاد می‌کند. ما به عنوان یک والد می‌خواهیم که فرزندانمان یک مهارت هایی را یاد بگیرند مثلا مسواک بزنند، مودب باشند، زود بخوابند و ... در بچه های اول دائما فشار وارد می‌کنیم که این موضوعات را یاد بگیرند و در هر موضوعی تذکر می‌دهیم. اما بچه های دوم در معرض تذکر های کمتری قرار می‌گیرند زیرا یک بزرگتری هست که به صورت الگو عمل می‌کند و پدر و مادر دیگر لازم نیست همیشه تذکر دهند. بچه های بعدی الگوهای زیادی برای همانند سازی دارند. حتما نباید بچه اول دکتر یا مهندس باشد که الگو شود، در رفتارهای جزئی می‌تواند نقش الگو را بازی کند. این ویژگی را در هر رفتاری می‌توان تعمیم داد: در رفتار با دوستان، مواجهه با سختی ها، درس خواندن و ... بچه کوچکتر این الگو را به علاوه یک تعامل عاطفی بسیار قدرتمند درک می‌کند. این اتفاق در کودکی، نوجوانی و بزرگسالی هم خودش را نشان می‌دهد مانند زندگی در محیط شغلی. حتی الگو اگر الگوی اشتباهی باشد، بچه های دوم و سوم آن اشتباه را تکرار نمی‌کنند زیرا به نقطه ارزیابی می‌رسند. مثلا بچه اول نمی‌خواهد موهایش مرتب باشد و کوتاه کند و شانه بزند، بچه های بعدی ارزیابی می‌کنند. این موضوع را در رفتارهای مهم که منجر به سعادت آنها می‌شود تعمیم دهیم. اتفاق دیگری که در چندفرزندی خودش را نشان می‌دهد(نکات قبلی را می‌توان از طریق موارد مشابه هم پیگیری کرد تا خلا پر شود ولی این مورد فقط در روابط خواهر و برادری شکل می‌گیرد) مسئله روابط عاطفی است. روابط عاطفی عمیق خانواده را جایی نمی‌توان پیدا کرد و این تعامل عاطفی، نقش مهمی در زندگی عاطفی آنها ایجاد می‌کند. بسیاری از آسیب های حوزه روانشناسی مانند افسردگی، می‌تواند توسط روابط خواهر و برادری کاهش چشمگیری داشته باشد. مخصوصا در دوره نوجوانی که گروه همسالان خیلی مهم می‌شود، تعامل با خواهر و برادر(تعامل معمولی و نه تعامل ایده آل) یک تفاوت جدی ایجاد می‌کند. با شروع زندگی مشترک، الگویی که افراد برای دلبستگی دارند ناشی از روابط دلبستگی با پدر و مادر و در رتبه بعدی با خواهر و برادر است. نحوه دلبستگی و اینکه چگونه با افراد تعامل عاطفی ایجاد کنیم، در گروه خواهر و برادری خودش را نشان می‌دهد. آن چیزی که منجر به صمیمیت و عشق می‌شود، این است که افراد روابطی پایدار و دلبستگی را خانواده تجربه کرده باشند. وقتی که افراد در تعاملات زناشویی وارد می شوند، می‌توان نتیجه روابط عاطفی گذشته را مشاهده کرد. دو نفری که روابط عاطفی متفاوتی را با خواهر و برادر تجربه کرده باشند، قطعا در زندگی زناشویی هم نمی‌توانند شبیه به هم به الگوی صمیمیت دست پیدا کنند و حس می‌کنند که نمی‌توانند با هم تعامل کنند زیرا هر کدام برداشت های متفاوتی از روابط عاطفی هم دارند. برادری که به آدم بی محلی می‌کند و حرف خاصی نمی‌زند یا در زمانی که ما کار غلطی می‌کنیم می‌آید و می‌گوید که اگر این کار را بکنی بدبخت می‌شوی. این یک الگوی رابطه عاطفی خاص را شکل می‌دهد. این را با رابطه خواهر و برادری مقایسه کنید که وقتی همدیگر را می‌بینند با هم کلی بگو و بخند می‌کنند و با هم صمیمی اند و همدیگر را بغل می‌کنند، برای او نقاشی می‌کشد و ... هردوی اینها می‌تواند تعامل عمیق و عاطفی باشد ولی جنس این دو از هم متفاوت است. بچه ای که تجربه های متفاوتی از روابط عاطفی داشته باشد، راحت تر می‌تواند رابطه عاطفی متفاوت را درک کند و در نتیجه راحت تر می‌تواند سازگار شود. گاهی می‌بینیم که در یک خانواده یک بچه درون گرا هست و یک بچه برونگرا و هر کدام متفاوت هستند. این تفاوت مدل های بچه ها، پدر و مادر را هم ممکن است دچار مشکل کند. مثلا یک فرد برونگرا، یک بچه درونگرا داشته باشد، همین می‌تواند منجر به چالش هایی در روابط والد و فرزند شود. برای همین وقتی افراد، تعاملات عاطفی متنوعی برقرار کنند، گویی آداپته می‌شوند و دیگر احساس طردشدگی پیدا نمی‌کنند. در همه دنیا، تک فرزند ها در رتبه بالای طلاق قرار دارند زیرا نمی‌توانند با دیگران سازگار شوند. والدینی که بتوانند نگاه واقع بینانه به بچه ها بدهند بسیار معدودند، مثلا وقتی بچه شکست می‌خورد، او را دلداری می‌دهند و به روی او نمی‌آورند. اما خواهر و برادرها واقع بینی را در صورت بچه می‌زنند! علاوه بر آنکه حمایت هم می‌کند و رابطه عاطفی هم دارد. مثلا می‌گوید من که دفعه پیش در مسابقه برنده شدم یه عالمه تمرین کردم، حالا تو از خواب بیدار شدی و رفتی می‌خواهی برنده هم بشوی؟! یا نوجوان هایی که با جنس مخالف ارتباط برقرار می کنند، خواهر و برادر ها می‌توانند تصویر واقع بینانه نسبت به این موضوع به او بدهند و کمک می‌کنند که رفتار پرخطر شکل نگیرد. دعواهایی که در روابط خواهر و برادری شکل می‌گیرد و ما آخر شب از تمام شدن این ها خوشحال می‌شویم و می‌خوابیم، دعواهایی مانند اینکه بستنی را درست تقسیم کنند، چرا فلان مدرسه نرفته‌اند، چرا فلان اسباب بازی را نخریده‌اند و ... درست است که ما و گاهی بچه ها را اذیت می‌کند اما منجر به رشد آن ها می‌شود. مثلا مادری می‌گفت که من خیلی ناراحتم چون بچه ام به خانه دوستش رفته که تک فرزند بوده و بچه ام گفته که خوش به حال اون، چون یک اتاق تکی دارد و نیازی ندارد که برای برادرش چراغ خواب را روشن کند. هجمه رسانه ای به شکلی است که فکر می‌کنیم الگوی مطلوب فرزند پروری این است که بچه ها هیچ سختی و آسیبی را تجربه نکنند. درحالیکه این موقعیت ها که به آن ها فشار وارد می‌کند، همان نقطه ای است که برای بچه ها نقش کارآموزی دارد چون ما همیشه که نمی‌توانیم یک مراقبت صد درصدی از بچه ها داشته باشیم. همین باعث می‌شود که آنها در آینده نتوانند هیچ مشکلی را تحمل کنند. جوان 25 ساله ای که با یک تنش جزئی به هم می‌ریزد، گزینه روی میزش خودکشی، روابط خارج از عرف و ... است زیرا فکر می‌کند که به بن بست رسیده است. خانمی که همسرش بیکار می‌شود، آقایی که همسرش بیمار می‌شود، خانواده ای که فرزندش مشکلی پیدا می‌کند، همه این ها می‌تواند برای بعضی منجر به از هم پاشیدن خانواده شود درحالیکه افراد باید یاد بگیرند این مشکلات را مدیریت کنند. بچه ها از تعاملات آسان و بدون چالش قطعا آسیب می‌بینند. مثلا امروزه بچه ها کلاس اول که می‌روند، معلم باید تلاش کند که دست ورزی را به او یاد دهد تا بتواند مداد در دست بگیرد زیرا ما اجازه نداده‌ایم که کودکمان به چیزی دست بزند. پرسش: در اغلب منابعی که پیرامون تعداد فرزندان وجود دارد، تاکید می‌شود که تعداد زیاد فرزندان می‌تواند منجر به کاهش کیفیت تربیت آنها شود. منظور از این کیفیت چیست و آیا این حرف مورد تایید است؟ پاسخ: امروزه واقعیت های اقتصادی را نمی‌توان منکر شد و همه ما درک می‌کنیم و طبیعتا روی برخی تصمیمات ما اثر می‌گذارند و محدودیت هایی نیز ایجاد می‌کنند. اما مهم پیشفرضی است که در این سوال وجود دارد آن هم در مورد آدم های با کیفیت است. مثلا دکتر حسابی را می‌توان به عنوان فردی با کیفیت در نظر گرفت. وقتی در مورد کیفیت فرزند صحبت می‌کنیم مولفه های متعددی را شامل می‌شود و کیفیت فرزند نسبت بسیار کمرنگی با مولفه های اقتصادی دارد. اینکه ما در یک خانه هفتاد متری چهار فرزند داشته باشیم چه مشکلاتی برای ما به همراه دارد؟ مثلا اینکه تخت هایشان را کجا بگذارم، کلاس می‌خواهیم بگذاریم چقدر هزینه دارد، استخر چقدر گران شده است و ... ما آیتم های فرزند با کیفیت را اینگونه تعریف کرده‌ایم که فکر می‌کنیم با مشکلات اقتصادی نمی‌توان آنها را تامین کرد. اما سوال این است که آیا زندگی خوب و هویت مثبت، در گرو داشتن اسباب بازی های متنوع است؟ آیا شادی کودکان به داشتن تخت است؟ قطعا نه. البته ما هم نقش مهمی داریم در شکل گیری ذهنیت کودکانمان. مادری که دائما می‌خواهد لوازم منزل را عوض کند، مادری که با روسری تکراری جایی نمی‌رود و ... طبیعتا استانداردهای بچه هم به گونه می شود که هر سال تختش را عوض کند. ما والدین هستیم که استاندارد‌های بچه هایمان را تعیین می‌کنیم. گاهی بچه ای را می‌بینیم که ماشین شارژی گران قیمتی دارد و همچنان احساس نداری می‌کند ولی بچه ای را هم می‌بینیم که دائما با چوب بازی می کند و از درختان بالا می‌رود ولی احساس نداری هم ندارد. آن ملاک هایی که ما برای فرزندپروری مطلوب برای خودمان قرار می‌دهیم و پیام هایی که به فرزندمان منتقل می‌کنیم همگی دارای اهمیت است. مثلا وقتی می‌بینیم که دختر دایی فرزند ما یک بازی فکری بسیار گران قیمت دارد، ما می‌توانیم با فرزندمان خودمان شروع به ساختن آن بازی با استفاده از کاغذ و چوب بکنیم. در این شرایط لذت کدم یک بیشتر است؟ بچه ها با ارائه محصولات احساس خوشبختی و شادی می‌کنند یا با ارائه محصولاتی که به آنها می‌دهیم؟ بعضی مادرها را می‌بینیم که اصرار دارند هیچگاه نباید لباس بچه اول را به بچه دوم پوشاند. چون فکر می‌کنند خیلی زشت است و فکر می‌کند که مردم چه می‌گویند. ما می‌گوییم چه اشکالی دارد که ما سه بچه داشته باشیم و هر سه با یک لباس یکسان عکس داشته باشند و اتفاقا این ها را قاب می‌کنیم و خیلی قشنگ می‌شود. این ما هستیم که این نگرش را برای بچه هایمان می‌سازیم. ما نیم گوییم برای بچه دوم و سوم لباس نخریم ولی نگرش ما نسبت به مسئله تعیین کننده راهبردهای ما در طول زندگی است. ما همه چیز را برای بچه هایمات تامین می‌کنیم ولی ناگهان یک کودک یا نوجوان می‌بینیم که چیزهایی به ما نشان می‌دهد که ما اصلا انتظارش را نداریم. روزی نیست که ما در کلینیک با این مورد مواجه نشویم که پدر یا مادری می‌آیند که اتفاق های جدی در تعامل با نوجوانش رخ داده است. فردی مثل باستانی پاریزی کتاب نوشت و باعث آبرومندی کل پاریزی ها شد ولی لباس یا مدرسه او اصلا در این آبرومندی او تاثیر نداشته است. این همه افتخار و هویت از کجا می‌آید؟ از لباس خوب؟ خیر. از مراوداتی شکل می‌گیرد که بچه ها با والدین و بچه ها با بچه های دیگر دارند. گاهی می‌بینیم فردی در مدرسه غیرانتفاعی خوب، دانشگاه خوب و شغل خوب بوده است ولی در زندگی مشترک طلاق می‌گیرد. شکستی که یک فرد در طلاق دارد را چگونه جبران می‌کنیم؟ در جدول استرس هایی که فرد تجربه می‌کند، در صدر آن طلاق قرار دارد و یک زلزله ای در زندگی افراد ایجاد می‌کند در حالیکه ما کاری نداریم که او را برای داشتن زندگی مشترک موفق آماده کنیم. همه توجه ما به این متمایل شده که بتوانیم بچه را در فامیل به نمایش بگذاریم که معدل یا دانشگاه خاصی دارد. ما داریم در مورد کسانی صحبت می‌کنیم که حداقل خوراک بچه هایشان را می توانند تامین کنند. مسئله ما در مواجهه با طبقه متوسط است که این افراد مشکل اصلیشان در رویکرد است و نه در عدد و رقم اقتصادی. پرسش: در طی صحبت‌هایتان چند جایی فرمودید که اگر کسی مشکلی داشته باشد که به آن واسطه نمی‌تواند دیگر بچه داشته باشد، سعی کند تا موقعیت های مشابه را برای فرزندش ایجاد کند،  لطفا چند نمونه از این شرایط و موقعیت ها برای تعامل بیشتر فرزندان را مثال بزنید؟ ما به هر کسی که مشکل پزشکی برای بچه دار شدن نداشته باشد می‌گوییم بچه بیاورد. حتی اگر اختلاف سنی زیاد باشد و شبیه دو تک فرزند باشند. زیرا این فاصله تا یک جایی خودش را نشان می‌دهد ولی بعد از مدتی این فاصله دیگر رنگ می‌بازد و فضای خواهر و برادری خودش را نشان می‌دهد. حالا اگر کسی مشکل پزشکی داشت و نمی‌توانست فرزند دیگری بیاورد، ما می‌گوییم همه تعاملاتی را که خواهر و برادر می‌توانند از هم برآورده کنند را برای فرزندتان جبران کنید. مثلا با گروه دوستان یا گروه فامیلی که بچه‌های هم سن و سال دارند، یا کلاسی که بچه ها همسن هم هستند و ... سعی کنید با این ها گروه تشکیل دهید تا بچه‌ها بتوانند نقش خواهر و برادری را با چیزهای دیگر پر کنند. همین پارکی که ما بچه‌ها را می‌بریم، وقتی بچه ها در تاب و سرسره با هم تعامل می‌کنند و روابط عاطفی کوچکی با هم برقرار می‌کنند (البته حواستان باید به تعاملات باشد) می‌تواند اثرگذار باشد. حالا هر کس بنا به شرایطش باید موقعیت هایی را فراهم کند و از این موقعیت ها نگران نباشید. مثلا بعضی والدین بچه هایشان را از تعاملات باز می‌دارند زیرا فکر می‌کنند خانواده های دیگر مطابق شرایط آنها نیستند. ما فکر می‌کنیم علاوه بر اینکه والدین باید مراقبت کنند، این شرایط متفاوت می‌تواند منجر به واکسینه شدن این افراد شود. البته منظورمان خط قرمز های خیلی شدید نیست. مثلا اینکه جایی برود و یک حرف زشتی بشنود، همین می‌تواند باعث ایجاد سوال در ذهن فرزند ما بشود و شاید از تفاوت این عمل با عمل خانواده خودش نکته مثبتی یاد بگیرد. افرادی را پیدا کنید که بچه ها بتوانند با آنها رابطه عاطفی برقرار کنند حتی اگر بعضی وقت ها میان آنها دعوا می‌شود یا مثلا فرزند شما نقاشی می‌کشد و دوستش می‌گوید نقاشی تو خیلی زشت است و ناراحتش می‌کند. اشکالی ندارد، بگذاریم این تجربه را داشته باشد که به نقاشی او بگویند خیلی زشت است زیرا ما همیشه در خانه فقط او را تشویق کرده‌ایم و او هنوز تجربه رابطه واقع بینانه نداشته است. به نظرم بنا به موقعیتی که هستیم خانواده هایی را برای تعاملات انتخاب کنیم و اینها را حلقه اصلی تعاملات قرار دهیم تا بچه ها از این تعاملات محروم نباشند. ما با خانواده‌هایی مواجهیم که از سن فرزند آوری گذشته‌اند و الان خیلی ناراحت هستند که تنهایی بچه هایشان را می‌بینند مخصوصا الان که فضای مجازی به بچه ها هجمه آورده است، چیزی که می‌تواند به بچه ها کمک کند که فضا متعادل تر شود و به آنها در داشتن روابط عاطفی قدرتمند کمک می‌کند وجود خواهر و برادرهاست. هر چه زمان پیش می‌رود و مدل خانواده‌های ما شبیه ساختار خانواده در کشورهای دیگر می‌شود، تازه متوجه می‌شویم که خانواده‌هایی که گسترده‌تر هستند، می‌توانند به فرزندان در رشد فردی مخصوصا در حیطه تعاملات و رشد عاطفی کمک کنند.

این گزارش را با دوستان خود با اشتراک بگذارید:
عضویت در خبرنامه مرکز یادگیری میم
برای دریافت جدیدترین محتوای آموزشی و اطلاع از دوره‌های آموزشی می‌توانید در خبرنامه مرکز یادگیری میم عضو شوید.