گزارش تصویری

نشست نقطه‌ی شروع تربیت

نشست نقطه‌ی شروع تربیت
نشست نقطه‌ی شروع تربیت
نشست نقطه‌ی شروع تربیت
نشست نقطه‌ی شروع تربیت

میهمان: آقای محمد امین نیل‌فروشان / بچه‌های ما سوال‌هایی دارند که همیشه این سوال‌ها در بین بچه‌ها وجود داشته، ولی با وجود تجربه‌های خیلی زیاد، ما همچنان در پاسخ به این سوال ها به چالش برمی‌خوریم. این سوالات دارای الگوی ثابتی هست. ما یک بار از بچه ها این سوالات را جمع آوری کردیم و دیدیم که همان چیزی است که ده سال پیش هم وجود داشت و احتمالا ده سال آینده هم باشد. همچنین مسائل دیگری مانند سرگردانی بچه ها، بی‌برنامگی آنها و ... مقدمه دوم این است که کارشناسان تربیت، تربیت را به سه دوره هفت ساله تقسیم می‌کنند. هفت سال اول را سال‌های شکل گیری شخصیت می‌دانند و هفت سال دوم را اصلاح شخصیت و هفت سال سوم را تثبیت شخصیت تعریف می‌کنند. این همه مسائل مختلف تربیتی در سنین مختلف داریم، اما همه این مسائل از دوره کودکی ایجاد می‌شود ولی در دوره نوجوانی که می‌توانند این چالش را بروز دهند، این چالش‌ها نمود خارجی می‌یابد. سوال ما این است که برنامه و راهبرد مربیان، در مواجهه با چالش‌هایی که روز به روز جدیدتر می‌شوند چیست؟ به نظر می‌رسد ما داریم به سمتی می‌رویم که آسیب‌های تربیتی بی‌شمار هستند و به بی‌نهایت میل می‌کنند. مسائل مختلف و با عمق‌های مختلف. هر دانش آموزی مسئله خاص خود را دارد. ما با این حجم از مسائل مختلف، چه برنامه‌ای داریم؟ آیا می‌توانیم برای هر کدام یک راهکار و برنامه جداگانه داشته باشیم؟ اگر هم بتوانیم، فرزندان ما تا چه سنی همراه ما هستند؟ ما چگونه در طول بیست سال می‌توانیم بچه را تربیت کنیم که در سال های بدون ما، مصون از آسیب‌های تربیتی باشد. ما برای همه مسائل راهکار جزئی نداریم و همیشه هم همراه بچه‌ها نیستیم بنابراین باید یک راهکار ریشه‌ای داشته باشیم تا فرزند ما خودش فعال شود و در این شرایط خودش می‌تواند نقش مربی خودش را ایفا کند و دیگر نیازی به مربی دیگری نداشته باشد. زیرا خودش می‌تواند به صورت فعال با آسیب‌های تربیتی مواجه شود. در این صورت دیگران نگران این نیستیم که یک آسیب تربیتی جدید ایجاد شود. مثلا اخیرا مسئله‌ای به نام گیمر شدن ایجاد شده که این مسئله جدید است، گیمر بودن تبدیل شده به هویت این بچه ها و احتمالا ده سال دیگر هم مسئله‌های جدیدتری ایجاد می‌شود. البته ما در پی حذف مربی نیستیم ولی نقش آنها، فعال کردن اراده و فکر دانش آموز و فرزند است. فرآیند تربیت حداقل در سه مرحله رخ می‌دهد. مرحله اول، مربوط به شناخت‌های فرزند ماست. یعنی اگر می‌خواهیم که او دروغ نگوید، مرحله اول این است که او در ذهنش باور داشته باشد که چرا نباید دروغ بگوید. مرحله دوم، مرحله انگیزه سازی است. ما معمولا این مراحل را جابجا می‌کنیم. مثلا کلاس های انگیزشی کنکور برگزار می‌کنیم ولی همچنان بچه ها نمی‌دانند که چرا باید درس بخوانند. ما اول باید شناخت بدهیم و بعد انگیزه بدهیم. مرحله سوم، مرحله حذف موانع عملی است. مانع عملی شامل سه چیز است: اولا مهارت. ثانیا عادت. مثلا فردی که در زندگی به تک روی عادت کرده است باید این عادت را حذف کند و عادت خوب را ایجاد کند. و ثالثا امکانات است. ما بعضی موارد اشتباه می‌کنیم و فقط به امکانات فکر می‌کنیم. فکر می‌کنیم که اگر امکانات را فراهم کردیم، دیگر بچه باید درس بخواند. درحالیکه امکانات تنها یک بخشی از این فرآیند تربیتی است. برعکس اگر شناخت و انگیزه وجود داشته باشد، با حداقل امکانات هم می‌توان هدف را محقق کرد. اما از بین این سه مرحله، مهمترین مرحله ایجاد شناخت است. تا وقتی شناخت کافی وجود نداشته باشد، هر چقدر هم که انگیزه و امکانات بدهیم، فایده ای ندارد. پس مرحله اول تربیت، باورسازی در کودک و نوجوان است. باورسازی سه ویژگی دارد. ویژگی اول این است که زیربنا است. هر رفتاری که ما انجام می‌دهیم، می‌تواند یک مبنای شناختی و آگاهانه داشته باشد. مثلا مادری با استرس خیلی زیاد زنگ می‌زند و فکر می‌کند که قبول نشدن فرزندش در آزمون تیزهوشان باعث عدم موفقیت فرزند او می‌شود. زیرا به این شناخت رسیده است که موفقیت تنها در مدارس تیزهوشان ایجاد می شود. یا دانش آموزی بود که همه کار و زندگی او فیلم دیدن شده بود زیرا او چون به بازیگری علاقه داشت و در مقاله خوانده بود که اگر در هر کاری ده هزار ساعت وقت بگذارید در آن کار موفق می‌شوید و این باعث شده بود که یک باور اشتباهی ایجاد شود و این باور، زندگی او را تغییر داده بود. بنابراین اولین ویژگی مرحله شناخت، این است که زیربنایی است. ویژگی دوم این است که باورسازی، اثرات بلندمدتی دارد. مثلا ما می‌خواهیم در مدرسه یک بازارچه‌ای بزنیم و برای این کار دائما به بچه ها انگیزه بدهیم، بچه ها انگیزه پیدا می‌کنند ولی چون هنوز به لحاظ فکری قانع نشده اند، در مواجهه با اولین موانع، ممکن است کار را کنار بگذارند؛ اما اگر باورسازی ایجاد شده بود، آنها سعی می کردند آن موانع را دور بزنند. عواطف و هیجانات، به همان سرعتی که بالا می‌رود، فروکش هم می‌کند. ویژگی سوم هم فعال کردن بچه هاست. یک مربی زمانی که به این باور رسیده که مربی بودن یک کار بسیار مهمی است، زمانی که با چالش های آن مواجه می‌شود، چون به باورهای خودش معتقد است، سعی می‌کند که این موانع را برطرف کند. ولی اگر انگیزه فقط عامل مربی شدن باشد، باعث می‌شود که مربی در مواجهه با مشکلات به زودی کنار بکشد. یا مثلا مادری که به لحاظ شناختی به اهمیت مادر بودن واقف باشد، می‌تواند با چالش ها و سختی های مادری، کنار بیاید و برای حل مسائل آن، راهکار بدهد. پس پرداختن به شناخت ها باعث فعال شدن متربی ما می‌شود. راهبرد ما تربیت عقلانی یا اندیشه پروری است تا بتوانیم اندیشه سازی و باور سازی شکل بگیرد. وقتی ما فرزندمان را تنبیه می‌کنیم در حالیکه او نمی‌داند چرا دارد تنبیه می‌شود، این تنبیه هیچ فایده ای ندارد. زیرا تنبیه در مرحله انگیزه سازی است درحالیکه مرحله اول هنوز شکل نگرفته است. قبل از اینکه فرزندمان را در بهترین مدرسه ثبت نام کنیم، باید او را قانع کنیم که چرا باید درس بخواند. هدف اندیشه پروری، باورسازی و رشد مهارت های فکری است. اندیشه پروری مانند فوندانسیون یک ساختمان عمل می‌کند. اگر زیربنای این ساختمان درست باشد، این ساختمان می‌تواند در برابر زلزله ها مقاومت کند. اندیشه انسان، ساحات و ابعاد مختلفی دارد که ما در بحث اندیشه پروری نیاز داریم که به تربیت در همه این ابعاد بپردازیم. بعد اول، تفکر خودآگاه است. یعنی هم مربی و هم متربی، نسبت به آگاهی‌ها و احساسات خود آگاه باشد. یعنی بداند از چه چیزهایی خوشش می‌آید، بر چه چیزهایی تعصب دارد و ... ما باید سعی کنیم که سوگیری ها و تعصب های فکری خود را کنار بگذاریم و همچنین این ویژگی را باید در فرزندانمان نیز ایجاد کنیم. در بعد دیگر، تفکر مبنایی است. یعنی نگاهی که فرزند ما به طبیعت دارد، نگاهی که به عالم خلقت دارد، نگاهی که به علم و معرفت دارد و ... یکی از مشکلاتی که باعث بی هویتی در بچه ها می‌شود، این است که تفکر مبنایی دقیقی ندارند. بنابراین در این تفکر، بچه ها هدف خود را در زندگی پیدا می‌کنند و اینگونه به خودپنداره دقیقی از خودشان کسب می‌کنند. پله بعدی تفکر اخلاقی است. مادری می‌گفت که فرزند من می‌گوید چرا من باید به پدرم احترام بگذارم؟ علت این سوال این است که این فرزند هنوز به یک تفکر عقلانی نرسیده است. نکته مهم این است که تفکر اخلاقی باید منسجم باشد یعنی نمی‌توان یک جایی به بچه بگوییم دروغ نگو، ولی جایی که به نفع خودمان نیست او را دعوت به دروغ گویی کنیم. لایه بعدی اندیشه،تفکر نقادانه است. دانش آموز ما باید فرق درست و غلط را بشناسد تا به راحتی هر حرفی را به  عنوان حرف درست نپذیرد. سطح بعدی تفکر، سطح تفکر سیستمی است. ساحت ششم تربیت عقلانی هم تفکر خلاقانه است. تفکر خلاقانه یعنی یافتن راه های جدید برای کارهایی که ما به طور عادی با آن ها سروکار داریم. اصل اول در تربیت عقلانی این است که در ذهن مربی، حرف حساب فقط ارزش دارد. یعنی مربی باید عقل و منطق را سرلوحه تفکرات و رفتار خودش قرار دهد. یعنی اگر معتقد به عقلانیت و منطق نباشیم، اساس تربیت زیرا سوال می‌رود. مربی ای که منطق و عقلانیت را قبول ندارد، در تربیت هم ناموفق خواهد بود زیرا بدون عقلانیت، امکان گفتگو از بین می‌رود. اصل دوم اصل الگومحوری است. تربیت عقلانی محقق نمی‌شود مگراینکه خود مربی هم باید رویکرد عقلانی نسبت به مسائل مختلف داشته باشد. یعنی فرزند شما، شما را در دوگانه عقلانی-عاطفی می‌بیند و باید در عمل ببیند که شما تصمیم عقلانی می‌گیرید. اصل سوم، پاسخ به نیاز حقیقت جویی و پرسشگری بچه هاست. بچه ها در سنی که زبان آن ها شکل می‌گیرد و همچنین در سنین نوجوانی، بچه ها بسیار پرسشگر می‌شوند. رویکرد غلط این است که به این سوالات توجه نکنیم و حوصله سر و کله زدن با این پرسش ها را نداشته باشیم. ما در برابر هر سوال فرزندمان، باید بدانیم که چگونه برخورد کنیم، باید بدانیم هر جا به چه شکل جواب بدهیم، کجا جواب بدهیم، کجا جواب ندهیم و ... سوال در سنین نوجوانی، سوالات بزرگتر و کلان‌تری است: سوالاتی از جنس شناخت نسبت به اصل جهان و خدا و ... بنابراین مهارت پاسخگویی به سوالات باید وجود داشته باشد اما در کنار مهارت، باید دانش هم داشت. اصل چهارم، اصل گفتگوی فکری یا روش فبک است. ما به تربیت عقلانی نخواهیم رسید مگر اینکه در موضوعات مختلف، با فرزندمان گفتگویی ایجاد کنیم و در این گفتگو، سعی کنیم او را به سمت پاسخ‌های درست سوق دهیم. در گفتگوی فکری باید یک مثال عینی بزنیم و سعی کنیم در مورد این مثال عینی سوالاتی بپرسیم، که متربی را به سمت یک پاسخ و یک مطلب جدید رهنمون کند. ما باید پرسش‌هایی را طرح کنیم تا در این گفتگو، فرزند ما به فکر فرو رود. اصل پنجم که از همه مهمتر است، سعه صدر و صبر مربی است. مربی باید حوصله و وقت کافی داشته باشد. پدر و مادری که هر دو در حالیکه به خانه می‌رسند که دیگر حوصله و وقتی برای فرزندشان ندارند، نمی‌توانند انتظار مناسبی از تربیت آن فرزند داشته باشند. یک زمان مهم این است که خود پدر و مادر ها دانش کافی کسب کنند یا اینکه سعی کنند مهارت خود را افزایش دهند و سعی کنند این دانش‌ها و مهارت‌ها را در مواجهه با فرزندشان به کار گیرند. / رزومه‌ی میهمان: کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه تهران معلم راهنمای دبیرستان علامه حلی پژوهشگر و مدرس دوره های اندیشه پروری برای کودکان و نوجوانان

این گزارش را با دوستان خود با اشتراک بگذارید:
عضویت در خبرنامه مرکز یادگیری میم
برای دریافت جدیدترین محتوای آموزشی و اطلاع از دوره‌های آموزشی می‌توانید در خبرنامه مرکز یادگیری میم عضو شوید.