هنرِ انگیزش!
اولین سال تدریس من به صورتی اتفاقی رقم خورد. من مدرک دانشگاهی نگرفتم ولی به جای آن تصمیم گرفتم که بعد از فارغ التحصیلی به نیویورک بروم و در یک برنامهای شرکت کنم که مدرک جایگزین میداد. من هیچ تجربهای برای اداره یک کلاس نداشتم. یکی از اولین توصیههایی که من تقریبا از هر مربیای میشنیدم، ایجاد یک نظام اقتصادی سمبولیک بود! که باید آن را از روز اول شروع کرد. من هم همین کار را کردم و با عزم راسخ، این اقتصاد سمبولیک را در کلاس راهاندازی کردم. اقتصادی که شامل از دست دادن امتیاز، کسب امتیاز و اجازه دادن به دانشآموزان برای خرید جوایز هفتگی بود.
در نوع اولی که در کلاسهای سوم و چهارم سعی کردم اجرا کنم این بود که روزانه مقدار امتیاز مشخصی به دانشآموزان داده میشد ولی به ازای هر کاری که مخالف با قوانین مقرر در کلاس انجام میدادند این کارت امتیازها از آن ها گرفته می شد. دانشآموزان زمانی که امتیازی را از دست می دادند ناراحت می شدند و به جای اینکه یاد بگیرند دیگر خلاف قوانین عمل نکنند یا این عمل بر رفتار دیگران تاثیر بگذارد آن ها به این موضوع، مانند یک امتیازی که دیگر از دست رفته است و قابل دسترسی نیست نگاه میکردند! نتیجه این میشد که بسیاری از دانشآموزان برای یک روز یا یک هفته دست از هر تلاشی برای بهبود وضعیت میکشیدند. این سیستم در واقع رفتارهای متناقض را بیشتر نمایان می ساخت.
من به جای اینکه رویکردم را عوض کنم، سیستم اقتصادی خود را از کارت امتیاز به بلیت تغییر دادم. این سبک را شروع کردم که برای هر رفتار مثبت، آنها را تشویق میکردم و بلیتها را بین آن ها پخش میکردم اما باز هم همان نتیجهی قبلی را برای آنها داشت. سرانجام توزیع بلیط و کارت امتیاز را متوقف کردم و فقط به تشویق و ستایش رفتارهای مثبت آنها پرداختم. ولی این روش هم چندان خوب پیش نمیرفت. زیرا آنها همچنان در صورت وجود کارت امتیاز به قوانین کلاسی پایبند بودند زیرا قبلا از طریق این کارت امتیاز یا بلیطها انگیزه یافته بودند و نه از طریق خود آن رفتار. دریافتم: پاداش بیرونی نه تنها انگیزه روحی و طبیعی انسان را کاهش میدهد بلکه به سدی تبدیل میشود و در برابر درونیسازیِ آنچه که ما از یکدیگر انتظار داریم قرار میگیرد.
اینجا بود که دیگر هیچ کس در کلاس احساس خوبی نسبت به خود نداشت و این موضوع من را نیز شامل میشد. بنابراین به مطالعه کتابهایی در حوزه انگیزش دانشآموزان پرداختم و از این کتابها آموختم که تحسین کردن تلاش، محترم شمردن کندوکاو و تشویق دانش آموزان به کشف چیزهایی که می تواند موجب ایجاد انگیزه در آنها شود چقدر اهمیت دارد. این مهارتها لازم است که به شکل روشنی طراحی شود و سپس باید آنها را تمرین کرد.
یکی دیگر از چیزهایی که مطالعه کردم «سیستم بالابردن مسئولیت پذیری بدون وجود اضطراب بود» و تصمیم گرفتم از نو شروع کنم. بنابراین به جای گذاشتن قوانین و معلوم کردن انتظارات از کلاس، با هم گفتگو کردیم: در کلاس در مورد انواع مختلف انتخابهایی که ما انجام می دهیم صحبت کردیم و بحث کردیم که هر یک از این انتخابها چگونه میتواند بر زندگی ما و آنچه در اطراف ماست تاثیر بگذارد. به جای اینکه به صورت هفتگی به فروشگاه مدرسه برویم تا با بلیطهای جایزه جنس بخریم، به صورت هفتگی جلساتی برگزار کردیم که در آن در مورد موفقیتها و اهدافمان در زندگی صحبت میکردیم. این برای ما زمانی است که دور هم جمع می شویم و مشکلاتمان را حل میکنیم. بخش بزرگی از بحثهای ما در مورد تعداد و انواع انتخابهایی است که ما در طول روز انجام میدهیم. ما ممکن است انتخابهای نامناسبی انجام دهیم و همچنین می توانیم انتخابهای متفاوت و سطح بالایی هم داشته باشیم. نتایج این انتخاب ها چه چیزهایی می تواند باشد و ما چگونه آن ها را احساس می کنیم؟ این گفتگوها به ما کمک می کند تا به جای تمرکز بر اشخاص، بر رفتارها تمرکز داشته باشیم.
این همیشه آسان نیست که به دانش آموزانم کمک کنم که از سالهایی عبور کنند که در آن سالها به آنها آموخته شده است تا رفتارهایی مورد انتظار را با جوایز محسوس، بیرونی و در کنترل معلم از خود بروز دهند. ولی سرانجام آنها به این نتیجه می رسند که آنها هم قدرت انتخاب دارند و این قدرت را دارند که کارهای درست انجام دهند. همین احساس جایزهی آنها بود. بعضی از دانشآموزان نیاز به حمایت بیشتری داشتند و به جای اینکه از بلیت یا کارت امتیاز استفاده کنند برای خود چوب خطهایی طراحی کردند که در آن تحسینهایی که از جانب همکلاسیها یا معلم دریافت میکردند را علامت میزدند. آنها در زندگی خود به دنبال الگویی هستند تا زمانهای چالش و زمانهای موفقیت خود را بیابند. بعضی از دانشآموزان بیشتر به تشویقهای کلامی ساختارمند و راههایی برای ابراز احساسات و ناامیدیها نیازمندند. زمانی که ما این بخشها را به برنامه روزانه خود اضافه کردیم، کلاس دگرگون شد و تبدیل به محیطی مهربان، پربار و سرشار از تفکر شد. ما دیگر میتوانستیم یاد بگیریم، سرگرمی داشته باشیم و از زمان با هم بودنمان لذت ببریم. ترک یک شبکه بیرونی از سیستم انگیزش، سریع و آسان و بدون مشکل نیست و همچنین برای همه به یک صورت شکل نمیگیرد. اما کاملا این امکان وجود دارد که به کودکان اجازه دهیم تا انگیزه درونی خود را توسعه دهند تا هر چه رشد میکنند بتوانند انتخابهای بهتری داشته باشند.