بالا رفتن از پلههایی که ما را بالاتر نمیبرد!
پلهها را رفته بود بالا و مداد مشکی نرم و پاک و کن را جا گذاشته بود و بعد… پریده بود پایین! همان بلایی که فکر میکرد کنکور آن روز صبح بر سرش آورده است. هیچ ماجرای پلیسی درکار نیست. قاتلی وجود ندارد. پسر نوجوان تهرانی خودش، جان خودش را دزدیدهاست.
حتی صبر نکردهاست تا اولین سوال را بشنود:«کنکور را چطور دادی؟» مسیر رسیدن به مقصدی که کنکور برایش معین کرده بود؛ خیلی زود به پایان رسید. تنها راهی که برای رسیدن به آرزوها و تحقق اهدافش در نظر گرفته بود، با خراب کردن کنکور به بن بست رسیده بود.
دانش آموزی که دبیرستانش را با تصویر نخبه بودن و عملکرد عالی به پایان رسانده، اما نتوانستهاست حد ایده آل خود را در کنکور کسب کند. اما انگار همین یک بار برای پایین کشیدن او از قلهی زندگی کافی بود. پسرک نوزده ساله و یک میلیون نوجوان همسن و سال او در اوج سالهای جوانی و طروات درگیر پشت سر گذاشتن آزمونی میشوند که قرار است آنها را به نسبت تبحرشان در «تست زدن» و و تسلطشان بر کتابهای درسی رتبهبندی کند. آزمونی که قرار است افراد را بر اساس قوی و ضعیف بودن طبقهبندی کند. آزمونی که موفقیت در آن ضامن تمام خوشبختی و موفقیت آینده زندگی اوست.
کسب موفقیت آموزشی یک مسابقه است، میزان موفقیت دانش آموز با نقطهای که در این مسیر قرار دارد مورد ارزیابی قرار می گیرد و نتیجه آن هم برگ برنده تمام زندگی به حساب میآید. اما این انتظارات فراتر از تحمل نوجوانی در آغاز راه است. دختران و پسرانی که مصداق «تکلیف مالایطاق» اند. هضم و مدیریت این بزنگاه حساس را نیاموختهاند فقط میدانند کنکور مثل روز محشر است. همه چیزت را میگذارند وسط و بعد از آن تکلیف زندگیات مشخص میشود. فقط میدانند برای رهایی از این راه پلهی بیپایان باید درس خواند تا دبیرستان تمام شود. دانشآموز میترسد که اگر درس نخواند، اگر نمره خوبی نگیرد، اگر فلان کتاب را نخواند، در آزمونهای بهمان موسسه شرکت نکند، نتواند کنکور را به خوبی پشت سر بگذارد. دانش آموز میترسد اگر کنکور را به خوبی پشت سر نگذارد، به آرزوهایش نرسد، منزلت و موقعیت اجتماعی به دست نیاورد.
این آزمون پایههایش را بر ترس بنا کرده است. همان ترسی که برای پسر نوجوان از ارتفاع یک ساختمان چهار طبقه ترسناک تر است. ترس ناشی از جاماندن. جاماندن از مرحلهای از پیش مشخص شده، خوب و بد دانش آموز در گرو میزان شباهت به استانداردهای مشخص است. برای رسیدن به پاسخ درست، کسب نمره کامل امتحان و موفقیت تنها و تنها یک راه دارد. وقتی دانش آموز خوبی هستی که به همان راه حل یگانه رسیده باشی. ماجرای پلیسی در کار نیست اما ساختار آموزشی که می تواند دانشآموز موفق خودش را به سقوط بکشاند چندان بیتقصیر نیست. ساختار آموزشی که دانشآموز را پله پله به سمت کنکور میبرد و بی توجه به دوره سنی و هیجانات و جنسیت، او را زیر رقابت و انتظارات آموزشی دفن میکند. انتظارات آموزشی که نه مبتنی بر توانایی و ویژگی فردی او بلکه به طور پیشفرض و از قبل تنظیم شدهاند. دانشآموز برای بقای این ساختار و کسب و کارهایی که از آن، آب میبرند و نان میخورند باید بترسد. باید بترسد تا بتواند مسیر خود را به سمت خوشبختی طی کند.
برای زندگی کردن لاجرم باید از پلهها بالا رفت. اما آیا ضروری است که با ترس و وحشت از نرسیدن پلهها را طی کنیم؟ آیا همه ما تنها و تنها همین انتخاب را برای طی کردن مسیرمان داریم؟ بالا رفتن از همین راه پله ؟ نمی توانیم بدون کنار زدن همکلاسی یا جلو افتادن از او به مقصدمان برسیم؟ اگر یک بار مسیری را اشتباه برویم، آیا شانس ادامه مسیر را از دست خواهیم داد؟ مرثیهی خودکشی پسر نوجوان اگر چه یک داستان جنایی نیست اما میتواند همه ما را به جرم معاونت در قتل در محکمه وجدانهایمان محکوم کند. همهی ما کسانی که در مسابقه کنکور دویدهایم، برای شرکتکنندگان و برندگانش کف زدهایم . بازندگانش را سرزنش کردهایم. همه کسانی که کنکور را نه مسابقهای از مسابقههای زندگی بلکه مسابقهی زندگی دانستهایم.